نیکولا

ساخت وبلاگ

گفتم: چه خبر؟

گفت: هیچی.

گفتم: دیگه چه خبر؟

گفت: عروسی خر!

گفتم: ما هم دعوتیم؟

گفت: قطعا!

رفتم لباس‌های مخمل خاکستری‌ام را بپوشم که برویم عروسی...


هشتگ: رجبی
# نیکولای_آبی 

نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 28 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1402 ساعت: 18:46

- یک صبح سرد پاییزی بود که اینطور شد. چطور؟ خواستم از تخت بلند شوم و به آشپزخانه بروم و کتری را روشن کنم اما... دست و پاهایم آنقدر درد می‌کرد که فکر کردم شاید توی خواب بلایی سرم آمده، عضلاتم گرفته، از تخت افتاده‌ام و... ولی من فقط خوابیده بودم و صبح بیدار شده بودم و بعدش دست و پاهایم درد گرفته بود.- بدنم درد می‌کرد، خسته بودم، زور انجام دادن خیلی از کارها را نداشتم. یک نفر گفت برو پیش دکتر فلانی که متخصص همیوپاتی است. رفتم. دکتر از لای بند و بساطش یک قرص اندازۀ گردی تهِ سوزن‌ته‌گرد درآورد و با موچین گذاشت زیر زبانم و گفت: «برو که خوب شدی. دو ماه بعد بیا.» من خوب شدم؟ معلوم است که نه!- دو ماه بعد رفتم. دکتر از اینکه قرص فسقلی و رژیم غذایی عجیب و غریبش جواب نداده بود، تعجب کرد. گفت: «پس مشکل از صفراست. بدنت به اندازۀ کافی صفرا تولید نمی‌کند. باید صفرای مصنوعی بخوری.» آن هم چه صفرایی؟ صفرای گاو تگزاسی! به دوستمان که تگزاس زندگی می‌کرد گفتیم بگردد قرص صفرای گاو تگزاسی پیدا کند و برایمان بفرستد. فرستاد. من خوب شدم؟ معلوم است که نه!- بیخیال دکتر همیوپاتی شدم و از یک فوق تخصص روماتولوژی وقت گرفتم. آزمایش پشت آزمایش، عکس پشت عکس؛ نتیجه؟ روماتیسم و بعدش هم داروهای قویِ روماتیسم. من خوب شدم؟ معلوم است که نه!- دکتر را عوض کردم. یک بار، دو بار، ده بار. بعدی‌ها گفتند روماتیسم نیست و بیخود یک سال و نیم خودت را بسته‌ای به داروهای پیرزن‌های روماتیسمی. گفتند یک جور مشکل عصبی است به اسم فیبرومیالژیا و بعد شروع کردند به خوراندن داروهای ضد استرس و ضد افسردگی به من. هی دوزهای بالاتر، هی تعداد بیشتر. من خوب شدم؟ معلوم است که نه!- دکتر بعدی گفت: « حالا که داری داروهایت را می‌خوری، طب سوزنی هم برو. نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 27 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 15:47

گفتم: «من عاشق راه رفتن رو زمینم و شنا کردن توی آب. کاش می‌شد پرواز تو هوا رو هم تجربه کنم. با چتر و هواپیما نه ها! خود خود پرواز!»

گفت: «گل بکش!»

مدادم را برداشتم و گوشه دفترم چند تا گل کشیدم. بعد بال‌هایم را باز کردم و ویزویزکنان پر زدم و روی اولین گل نشستم...

# نیکولای_آبی 

نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 41 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 22:10

جالب است که هر قشر از آدم‌ها زبان مخصوص به خودشان را دارند. مثلا من همیشه می‌گویم: «هر اتفاقی در زندگی شبیه یه نقطه روی یه پاره‌خطه که یه سرش واقعیته و یه سرش خیال.» خانم روانشناس اما برای بیان همین مفهوم می‌گوید: «هر اتفاقی در زندگی شبیه یه نقطه شناور بین لذت و معناست.» لابد آقای جراح، خانم مهندس، مرد دریانورد و دخترک گل‌فروش هم این جمله را به شکل دیگری و به زبان خودشان می‌گویند. # نیکولای_آبی  نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 77 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1402 ساعت: 11:49

اینکه می‌روم توی مغازه و برای خودم گل می‌خرم، آن هم در حالیکه می‌دانم یک هفته بیشتر در خانه‌مان دوام نمی‌آورد و با پولش می‌توان چیزهای خوب دیگری خرید، در ظاهر اتفاق ساده‌ایست اما باید جای یکی مثل من باشید تا بفهمید چه گره‌های روانی، فلسفی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی‌ را باید در خودتان حل کنید تا دست مبارکتان حاضر شود برود توی جیبتان و برای یکی دو شاخه گل، فلان مقدار پول بدهد. و باز هم باید جای یکی مثل من باشید تا بفهمید باز کردن این گره‌ها گاهی ممکن است به اندازه نبردهای مسلحانه تلفات بدهد و زخمی‌تان کند... # نیکولای_آبی  نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 69 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1402 ساعت: 11:49

زهرا کوچولو وقتی به خانه‌مان آمد، گفت: «بیاید هم‌بوسی کنیم.» و من همانطور که داشتم گونه‌های نرم کوچکش را می‌بوسیدم به این فکر کردم که کاش می‌شد دخترهای سه سال و یک ماهه را هم عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی کرد. شاید اینطور واژه‌های قشنگ‌تری به دنیایمان اضافه می‌شد...

# نیکولای_آبی 

نیکولا...
ما را در سایت نیکولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nikolaaa بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1402 ساعت: 11:49